راهنمای جامع برای هدف‌گذاری از مارک منسن (مطابق آخرین تحقیقات علمی)

مارک مَنسن، نویسنده و بلاگر معروف اهل آمریکا، می‌گه: «سال ۲۰۱۰، برای خودم یه هدف بزرگ تعیین کردم. یکی از وب‌سایت‌هام رو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم اون سال بیشتر از صد تا مقاله در این سایت منتشر کنم. هدفم این بود که با انجام این کار، تا آخر سال بیشتر از یه میلیون بازدیدکننده جذب کنم.

برای انجام این کار، تصمیم گرفتم یه وبلاگ متوسط رو به یه نوع مجله مردونه برای نسل هزاره تبدیل کنم. چند نفر رو پیدا کردم که برام مقاله بنویسن. سایت رو دوباره طراحی کردم. یه خط تولید محتوا درست کردم که یه روز در میون، خودم مستقیم مقاله منتشر کنم. تو ذهنم داشتم پایه‌های امپراتوری خودم رو می‌ساختم؛ یه برند جدید برای جذب مردهای جوونی که با اینترنت آشنان.

به سه ماه نکشید که کل پروژه رو تعطیل کردم و نصف محتوای جدیدی رو که بقیه نوشته بودن، پاک کردم. وب‌سایت رو به حالت قبلی برگردوندم و به انتشار محتوا با سرعت کم، ادامه دادم. بیشتر مردم ترک‌کردن اهدافم رو در اون سال، یه شکست کامل می‌بینن، اما من نگاه می‌کنم و می‌بینم که یکی از ارزشمندترین اهدافیه که تا حالا برای خودم تعیین کردم.»

میلیون‌ها مقاله تو اینترنت وجود دارن که می‌گن چه جوری هدف تعیین کنیم و بهش برسیم. ما هم درباره این موضوعات حرف می‌زنیم، اما الان، می‌خوایم نکته ظریف‌تر و مهم‌تری رو بگیم: گاهی اوقات شکست استراتژیک اهدافمون می‌تونه خیلی ارزشمندتر از موفقیتشون باشه.

بیشتر مردم اهداف رو مثل توپ گلف می‌بینن که باید با قدرت بزننش تا به هدف بخوره، اما اهداف خیلی پیچیده‌تر از این چیزها هستن. بعضی وقت‌ها، بهتره اهدافی رو تعیین کنی که می‌دونی به احتمال زیاد، بهشون نمی‌رسی. بعضی وقت‌ها، بهتره وسط راه هدفت رو عوض کنی یا رهاش کنی. بعضی وقت‌ها، بهتره اصلاً هدف نداشته باشی. در ادامه، پیچیدگی‌های هدف‌گذاری رو توضیح می‌دیم؛ اینکه چه زمانی باید هدف تعیین کنی، چطوری باید هدف تعیین کنی و چطوری باید بفهمی کی باید هدف رو رها کنی.

هدف‌گذاری چه‌جوری می‌تونه بهت کمک کنه؟

باید تمام عمرت زیر سنگ زندگی کرده باشی، اگر ندونی که اهداف منبع بزرگی از رضایت در زندگی ما هستن. اهداف انگیزه انتظارکشیدن بهمون می‌دن، بهمون جهت می‌دن و کمک می‌کنن پیشرفت خودمون رو دنبال کنیم و نقاط ضعفمون رو درک کنیم. اهداف به یه دلیل محبوبن: اون‌ها کار می‌کنن، اما مهمه که دقیقاً بدونیم اهداف چطور بهمون کمک می‌کنن.

اهداف خاص برای تعقیب چیزهای بیرونی، بهترین انتخابن

احتمالاً محبوب‌ترین روش استفاده از اهداف، روشی هست که خودت هم در زندگی ازش استفاده کردی؛ منظورمون تعقیب یه نتیجه مشخصه.

مثلاً، می‌خوای نویسنده بشی، پس هدف می‌ذاری تا آخر سال یه کتاب بنویسی. می‌خوای استقلال مالی داشته باشی، پس هدف می‌ذاری تا سال دیگه بدون قرض باشی. می‌خوای بدون لباس، خوش‌هیکل باشی، پس هدف می‌ذاری تا فصل تابستون که دریا می‌ری، بیست کیلو کم کنی.

تعیین اهداف مشخص و قابل اندازه‌گیری می‌تون به‌خوبی به ما کمک کنن تا به خواسته‌های ملموس و بیرونی برسیم. این یکی از قوی‌ترین یافته‌ها در تحقیقات درباره اهدافه و برای افراد، گروه‌ها و سازمان‌ها در فرهنگ‌ها، موقعیت‌ها و بازه‌های زمانی مختلف استفاده شده.

اهداف مشخص مثل یه جی‌پی‌اس برای زندگی عمل می‌کنن؛ درست مثل جی‌پی‌اس تو گوشی موبایل که برای مفیدبودن، به یه مقصد مشخص نیاز داره، اهداف بیرونی فقط وقتی کار می‌کنن که یه نتیجه مشخص تو ذهنت داشته باشی. مثلاً «پول بیشتر پس‌انداز کن» عین اینه که به جی‌پی‌اس بگی می‌خوای بری تهران. دقیقاً کجای تهران می‌خوای بری؟ برج میلاد؟ میدون آزادی؟ پارک ملت؟ هیچ‌کدوم. تو دنبال یه رستوران خاص هستی. حالا جی‌پی‌اس می‌تونه دقیقاً بهت بگه چطور بری اونجا.

وقتی اهدافت رو مشخص می‌کنی، قابل اندازه‌گیری و عملی می‌شن. این‌جوری می‌تونی پیشرفتت رو دنبال کنی. بعضی‌وقت‌ها به این‌ها «اهدافSMART » هم می‌گن که مخفف این کلماته:

  • مشخص (Specific)
  • قابل اندازه‌گیری (Measurable)
  • قابل دستیابی (Achievable)
  • مرتبط (Relevant)
  • زمان‌بندی‌شده (Time-bound)

پس به جای اینکه بگی «پول بیشتر پس‌انداز کن»، می‌تونی بگی «تا 9 اسفند ۵۰۰۰ دلار پس‌انداز کن.» حالا دقیقاً می‌دونی باید چی کار کنی. اگه از اول سال شروع کنی به پس‌انداز کردن، ۳۴۵ روز وقت داری، پس باید:

  • روزی 14.50 دلار
  • هفته‌ای 101.45 دلار
  • ماهی 416.67 دلار

پس‌انداز کنی. این‌جوری می‌تونی دقیقاً بفهمی در طول سال، کجای برنامه هستی. روز پنجاه و هفتم باید 826.50 دلار پس‌انداز کرده باشی. هفته هجدهم باید 1826.10 دلار تو بانک داشته باشی و تا تیر، باید 2916.69 دلار کنار گذاشته باشی. هر انحرافی از این معیارها، نشونه اینه که باید رویکردت رو عوض کنی یا شاید هدفت رو تغییر بدی. بعداً بیشتر درباره‌ این موضوع توضیح می‌دیم.

یکی دیگه از فایده‌های تعیین اهداف مشخص اینه که کمکت می‌کنه روی نتایج مدنظرت تمرکز کنی و موضوعات اضافی حواست رو پرت نکنن. وقتی دقیقاً می‌دونی چقدر باید پس‌انداز کنی، راحت‌تر می‌تونی بفهمی چی رو باید از خرج‌کردن حذف کنی. وقتی دقیقاً می‌دونی می‌خوای چقدر وزن کم کنی، راحت‌تر می‌تونی بفهمی چه غذاهایی رو باید حذف کنی. وقتی در جهت اهداف مشخص کار می‌کنی، می‌تونن برات منبع انرژی، انگیزه و پشتکار باشن.

اهداف کلی برای تعقیب چیزهای درونی بهترین انتخابن

خب، بیا برای اهداف مشخص یه نمایش باشکوه راه بندازیم. اونا ما رو به ماه رسوندن، اهرام رو ساختن، دیزنی‌لند رو اختراع کردن. چه چیزی در مورد اهداف مشخص دوست نداشتنیه؟ اهداف مشخص عالین. مشکل اینجاست که بعضی وقت‌ها، چیزی که می‌خوایم مشخص نیست.

مثلاً، اگه می‌خوام نویسنده بهتری بشم، چطوری واقعاً اندازه‌گیری‌اش کنم؟ از ترافیک وب‌سایتم؟ میزان فروش کتابم؟ ایمیل‌های پر از تعریف و تمجید که بهم می‌رسه؟ اینجاست که با اهداف مشکل پیدا می‌کنیم؛ چون اگه تصمیم بگیریم ترافیک وب‌سایت رو نشونه نویسنده خوب بودن بدونیم، راه‌های کثیف زیادی وجود دارن که بتونیم ترافیک وب‌سایت رو بالا ببریم؛ بدون اینکه نویسنده خوبی باشیم.

معمولاً این پدیده در آدم‌هایی وجود داره که هدفشون کاهش وزنه. کارهای وحشتناک غیرسالمی انجام می‌دن که وزن کم کنن؛ مثل گرسنگی دادن به خودشون یا اینکه یه سال فقط چوب‌شور و آب‌هویج می‌خورن. مطمئناً وزن کم می‌کنن، اما احتمالاً وضعیتشون خیلی بدتر از قبل می‌شه؛ یعنی هدف مشخصشون بیشتر از اینکه کمکشون کرده باشه، بهشون آسیب زده. اینجاست که اهداف کلی وارد بازی می‌شن: اینکه فقط بخوای ۱۵ کیلو وزن کم کنی کافی نیست، باید بخوای که سالم باشی. اینکه فقط بخوای کتابت رو بیشتر بفروشی کافی نیست، باید کتاب‌هات رو بیشتر بفروشی؛ چون می‌خوای نویسنده بهتری باشی. اینکه فقط بخوای یه میلیون دلار درآمد داشته باشی کافی  نیست، باید اون پول رو با یه روش اخلاقی و باثبات در بیاری.

اهداف کلی مثل سالم‌تر بودن، استقلال مالی بیشتر داشتن، یا بهتر شدن تو یه مهارت، از خیلی نظرها مفیدتر از اهداف مشخصن؛ چون بی‌نهایت و درونی هستن. هدف «سالم‌بودن» پایان نداره، یا هیچ‌وقت نمی‌تونی کاملاً به «نویسنده بهتری بودن» برسی. این‌جوری همیشه یه کاری هست که بتونی بهتر انجام بدی. همین طبیعت بی‌نهایت اهداف کلی، باعث می‌شه از اهداف مشخص راضی بمونیم. تکیه‌کردن بیش از حد به اهداف مشخص، ممکنه به سلامت روان ما آسیب بزنه. ترکیب‌کردن اهداف کلی، می‌تونه این مشکل رو حل کنه و حتی باعث نتایج بهتری هم بشه.

این نشون می‌ده که بهترین اهداف اون‌هایی هستن که بهت کمک می‌کنن به جای اینکه خیلی روی نتیجه تمرکز کنی، از روند انجام یه کار لذت ببری. برای اینکه کاری رو انجام بدی، هم به اهداف مشخص نیاز داری و هم به اهداف کلی. به هدف مشخص نیاز داری تا هیجان‌زده بشی (مثلاً، «می‌خوام یه میلیون دلار در‌آمد داشته باشم»)، اما به هدف کلی هم نیاز داری (مثلاً «می‌خوام تو کارم بهتر بشم») تا اون هدف مشخص رو ثابت نگه داره و اعتمادبه‌نفست رو حفظ کنه؛ چون اگه این کار رو نکنی، ممکنه کارها سریع، اما به‌زشتی انجام بشن.

هدف‌گذاری چطور می‌تونه بهت آسیب بزنه

در هدف‌گذاری، یه سمت تاریک وجود داره که کم پیش میاد درباره‌اش صحبت بشه و اگه مراقب نباشی، ممکنه تسلیمش بشی. دلیل اینکه هدف‌گذاری خیلی خوب جواب می‌ده، اینه که با تمرکز روی یه حد خاص، بهتر می‌تونی چیزهایی رو که مهم نیستن یا کمکت نمی‌کنن کنار بذاری، اما مثل هر چیز دیگه‌ای در زندگی، ممکنه در این موضوع افراط کنی. به وکیل موفقی فکر کن که بچه‌هاش رو نمی‌شناسه؛ چون هفته‌ای نود ساعت کار می‌کنه؛ یا دانشجویی که هیچ دوستی نداره، چون روز و شب داره درس می‌خونه؛ یا کسی که سعی می‌کنه با پاهای چوبی بره قله اورست، چون هدفش اینه که با پاهای چوبی بره قله اورست. وقتی وسواس پیدا می‌کنیم به اهدافمون برسیم، می‌تونیم خیلی راحت چیزی رو که اون اهداف رو معنی‌دار می‌کنه، قربانی کنیم.

غیر از این، وسواس‌داشتن روی اهداف مشخص، می‌تونه باعث رفتارهای غیراخلاقی بشه. تحقیقات نشون دادن آدم‌هایی که همه انرژی‌شون رو روی اهداف مشخص می‌ذارن، بیشتر احتمال داره دروغ بگن یا تقلب کنن تا به اون اهداف برسن.

وقتی هدف‌گذاری می‌کنی، دو تا دام وجود داره که باید حواست بهشون باشه: اولی تعیین اهدافیه که با ارزش‌هات هم‌سو نیستن. دومی، انتخاب اهدافی که از اول مشخصه کارایی ندارن. بیا اون‌ها رو بررسی کنیم.

تعیین اهدافی که با ارزش‌هات همسو نیست

یکی از بزرگ‌ترین دام‌هایی که مردم گرفتارش می‌شن، دنبال‌کردن اهدافیه که به ارزش‌های اصلی‌شون خدمت نمی‌کنه. بعضی از مردم برای دستاورد و خودسازی ارزش قائلن. بعضی‌ها برای روابط صمیمانه ارزش قائلن. بعضی‌ها تأثیرگذاری در دنیا یا ساختن جامعه رو ارزش می‌دون. مهمه که قبل از تعیین اهداف، ارزش‌هات رو بشناسی تا خودت رو خسته نکنی.

شاید واضح به نظر بیاد، اما آدمایی هستن که روابط صمیمانه براشون ارزشه، ولی بیشتر وقتشون رو تلاش می‌کنن تا بیشتر پول دربیارن؛‌ چون فکر می‌کنن این کار اون‌ها رو به روابط صمیمانه می‌رسونه. آدم‌هایی هستن که می‌خوان در دنیا تأثیر بذارن، ولی وسواس پیدا کردن که فقط خودشون و زندگی‌‌شون رو بهتر کنن، تاجایی‌که تقریباً فراموش می‌کنن چیزی خارج از خودشون هم وجود داره. آدم‌هایی هستن که استقلال و خودمختاری براشون ارزشه، ولی تو کارهای پردرآمدی گیر کردن که ازشون متنفرن؛ چون فکر می‌کنن جایگاه بالایی که کارشون  بهشون می‌ده، بهشون قدرت بیشتری می‌ده که وقتشون رو کنترل کنن.

همه این آدم‌ها تعجب می‌کنن که چطور ممکنه این‌قدر ناراحت باشن؟ اون‌ها هدف‌گذاری می‌کنن، هدفشون رو به اهداف کوچک‌تر تقسیم می‌کنن، اون اهداف خرد رو تکمیل می‌کنن، اما باز هم انگار همه‌چیز اشتباهه. مشکل اینه که اهدافی که دارن دنبال می‌کنن، با ارزش‌هاشون هم‌سو نیست و این یه دستورالعمله برای بدبختی.

اصلی‌ترین دلیلی که ما رو تو این دام می‌‌اندازه، اینه که اجازه می‌دیم دیگران اهدافمون رو برامون دیکته کنن. دور و برمون رو نگاه می‌کنیم و می‌بینیم که آدم‌ها دارن پول زیادی درمی‌آرن یا برای تعطیلات به بهترین جاها می‌رن یا سه بار در روز ورزش می‌کنن و خیلی کارهای دیگه. فکر می‌کنیم که خب، اون‌ها خوشحالن، پس ما هم باید کارهایی که اونا می‌کنن انجام بدیم.

این‌جوری می‌شه که ما اجازه می‌دیم دیگران اهدافمون رو برامون انتخاب کنن. سعی می‌کنیم درآمد بیشتری داشته باشیم یا تعطیلات خیلی پرخرجی بریم، یا غذاهای خاص بخوریم، بدون اینکه فکر کنیم واقعاً این چیزها رو می‌خوایم یا نه. بی‌خیال اهداف بقیه شو. ارزش‌های خودت رو زندگی کن. باید مطمئن بشی که اهداف برای خودته، نه برای دیگران. خیلی‌ها ارزش‌هاشون رو با ارزش‌های اطرافیانشون اشتباه می‌گیرن و اگه این اتفاق بیفته، ممکنه سال‌های زیادی از زندگی‌ات رو دنبال چیزی باشی که حالت رو بدتر می‌کنه.

اهداف اشتباهی که نتایج بدتری ایجاد می‌کنن

یه اشتباه دیگه آدم‌ها اینه که اهدافی تعیین می‌کنن که مشکلاتشون رو بدتر می‌کنه، نه بهتر. یه مثال خنده‌دار برای این موضوع، می‌تونه این باشه که این‌جور آدم‌ها می‌گن: «می‌خوام کسب‌وکار خودم رو راه بندازم تا بتونم ساعتی که خودم می‌خوام کار کنم و استرس جواب دادن به رئیس رو نداشته باشم.»

این آدم‌ها فکر نمی‌کنن رئیس‌بودن، سه برابر استرس داره و مسئولیت همه تصمیم‌ها، شکست‌ها، غفلت‌ها و اشتباهات با خودشونه. متوجه نیستن که درسته خودشون ساعت کارشون رو تعیین می‌کنن، اما مجبورن دوازده ساعت در روز کار کنن و برای تعیین ساعت، خیلی گزینه‌ای ندارن.

خیلی از اهداف هستن که خودشون شکستن به حساب می‌آن. مثلاً آدم‌هایی هستن که ماشین گرون قسطی می‌خرن؛ چون می‌خوان احساس پولداری کنن؛ یا کسانی هستن که با آدم‌هایی قرار می‌ذارن که دوستشون ندارن، فقط چون می‌خوان ارتباط داشته باشن؛ یا افرادی که به خودشون گرسنگی می‌دن تا وزن کم کنن؛ چون می‌خوان سالم‌تر باشن.

روش‌هایی که برای رسیدن به هدفت استفاده می‌کنی، اگه از خود هدف مهم‌تر نباشه، اغلب به‌اندازه خود هدف مهمه. اگه هدفی رو دنبال کنی و برای رسیدن بهش کل زندگی اجتماعی‌ات رو از دست بدی، از خانواده‌ات دور بشی و آبروت بره، فکر می‌کنی واقعاً به چیزی می‌رسی؟ قطعاً نه.

چطوری هوشمندانه هدف‌گذاری کنیم

بین اهداف مشخص و کلی تعادل برقرار کن

نوع اهدافی که تعیین می‌کنی، در رضایت تأثیر زیادی داره. اینکه فقط روی اهداف بیرونی و مشخص تمرکز کنی، ممکنه باعث بشه احساس بدی داشته باشی؛ چون اون‌ها خنثی هستن. اینکه بخوای پولدار بشی خوبه، اما این هدف توضیح نمی‌ده که چرا داری سعی می‌کنی پولدار بشی. بنابراین، هر خوشحالی‌ای که ازش به دست می‌آری، کوتاه‌مدته.

به همین دلیل، باید بین اهداف بیرونی و مشخص با اهداف درونی و کلی تعادل برقرار کنیم. هدف بیرونی تو می‌تونه این باشه: «می‌خوام درآمد صدهزار دلاری داشته باشم.» هدف درونی‌ات می‌تونه این باشه: «می‌خوام استقلال مالی داشته باشم و برای پول استرس نداشته باشم.»

حالا هدف بیرونی‌ات به یه ارزش، که همون استقلال مالی باشه، گره خورده و برای خودت محدودیت‌هایی تعیین کردی تا دنبالش بری؛ مثلاً درآمد صدهزار دلاری رو به‌شکلی به دست نیاری که آزادی‌هات محدود بشه.

فکر می‌کنم یه دلیل اینکه این‌قدر روی اهداف بیرونی تمرکز می‌کنیم، اینه که اندازه‌گیری‌شون راحته. یه قانون طلایی هدف‌گذاری اینه که بتونی پیشرفتت رو به‌سمت هدفت، تاجایی‌که ممکنه، دقیق اندازه‌گیری کنی، اما هدف‌هایی که راحت‌تر اندازه‌گیری می‌شن، یعنی اهداف بیرونی، اغلب کمترین رضایت رو برامون به همراه دارن.

اینکه ببینی به اهداف مالی‌ات رسیدی یا نه، راحته. کافیه به حساب بانکی‌ات نگاه کنی. اینکه بفهمی به هدف تناسب اندامت رسیدی یا نه راحته؛ به ترازو و تاریخچه تمرین‌هات نگاه می‌کنی، اما پیگیری پیشرفتت به‌سمت استقلال، قضاوت‌نکردن و پیداکردن حس تعلق به جامعه، خیلی سخت‌تره. بااین‌حال، اینجور اهداف هستن که بیشتر بهشون پایبندیم و رضایت بیشتری بهمون می‌دن.

بین اهداف سخت و آسون تعادل برقرار کن

همون‌طوری که اهداف بیرونی و اهداف درونی باید تعادل داشته باشن، اهداف فوق‌العاده سخت و بلندپروازانه هم باید با اهداف ساده‌تر و کوچک‌تر در تعادل باشن. یه پدیده‌ای در هدف‌گذاری وجود داره که اگه هدفی رو انتخاب کنیم که خیلی سخت یا غیرممکن باشه (مثلاً «می‌خوام برم ماه») سریع انگیزه‌مون رو از دست می‌دیم، چون احساس می‌کنیم نمی‌تونیم هیچ پیشرفتی کنیم. از طرف دیگه، اگه اهدافمون خیلی کوچیک و آسون باشن (مثلاً «می‌خوام سه تا شنا بزنم») رضایتمون کوتاه‌مدته و بعد از رسیدن به هدف، هدف بی‌معنی می‌شه.

به همین دلیل، بهترین کار اینه که یه هدف بلندپروازانه رو انتخاب کنیم و اون رو به تیکه‌های کوچیک‌تر و در دسترس‌تر تقسیم کنیم. مارک مَنسن می‌گه: «چند سال پیش، هدف بلندپروازانه‌ای داشتم و اون این بود که نویسنده پرفروش نیویورک تایمز بشم. این یه هدف بزرگ بود که رسیدن بهش چند سال طول کشید. برای انجامش چند تا هدف کوچک‌تر و ساده‌تر برای خودم تعیین کردم: یه وبلاگ محبوب بر اساس نوشته‌هام بسازم؛ با یه ناشر قرارداد کتاب ببندم؛ بیشتر از صدهزار کلمه برای پیش‌نویس بنویسم.»

اون می‌گه: «این اهداف هم سخت بودن، اما می‌شد هرکدوم رو تو یکی دو سال انجام داد. حتی همین‌ها رو هم به اهداف کوچیک‌تر و ساده‌تر تقسیم می‌کردم؛ مثلاً هر روز هزار کلمه بنویسم یا به ده تا ناشر پیشنهاد کتاب بدم.»

همه چیز رو کنار هم قرار بده

تا حالا یاد گرفتیم که باید اهداف بیرونی و مشخص رو با اهداف درونی که ارزش‌هامون رو نشون می‌ده، هم‌سو کنیم، باید اهداف سخت و بلندمدت رو به اهداف کوچک‌تر و قابل دستیابی تقسیم کنیم و باید اهداف بلندپروازانه داشته باشیم، اما نه اون‌قدر که به دست نیان. همه این‌ها کنار هم، چیزی شبیه این توصیف می‌شه: «اهداف مشخص رو مثل یه هرم تصور کن که هدف بزرگ و بلندپروازانه‌ات در بالاترین نقطه‌اش قرار داره و بعد همه هدف‌های دیگه زیرش قرار گرفتن. مثلاً، هدف بزرگت اینه که در یک سال 40 کیلو وزن کم کنی. برای انجام این کار، باید هفته‌ای سه بار ورزش کنی و ۱۵۰۰ کالری کم کنی (البته این مثال بود و ما متخصص کاهش وزن نیستیم).

اهداف کوچیک‌تر راحت‌تر در دسترس قرار می‌گیرن: مثلاً یاد گرفتن ده تا دستور غذای سالم، خریدن ترازو، استخدام‌کردن مربی و این‌جور کارها. دقت کن که هرم اهداف مشخص، با یه دایره از اهداف کلی‌تر و درونی‌ احاطه شده. مثلاً اینکه می‌خوای سبک زندگی سالمی داشته باشی، می‌خوای تصویر بدنی مثبتی داشته باشی، می‌خوای انرژی و استقامت بیشتری داشته باشی و این‌جور اهداف. این‌جوری می‌شه که ارزش‌هات اهداف کلی‌ات رو هدایت می‌کنن و به قدم‌های کوچک‌تر تقسیم می‌شن که می‌تونن تو یه بازه زمانی طولانی، انگیزه‌ات رو حفظ کنن.

پس چطور این اهداف رو بسازی؟ ساده‌ست. روندش این‌جوری که الان توضیح می‌دیم پیش می‌ره.


برای چه چیزهایی ارزش قائلی و دوست داری بیشتر در زندگی‌ات داشته باشی؟ اعتمادبه‌نفس، روابط عاشقانه، استقلال مالی و این‌جور چیزها ارزش‌هایی هستن که دوست داری دنبالشون کنی.

چه اهداف کلی‌ای بهت کمک می‌کنه تا این ارزش‌ها رو به حداکثر برسونی؟ مثلاً: می‌خوای یه سبک زندگی سالم داشته باشی، یا می‌خوای به آزادی مالی برسی، یا می‌خوای یه مادر خوب باشی.

کدوم هدف بلندپروازانه، بیرونی و مشخصی هست که بهت کمک می‌کنه به این هدف کلی برسی؟ مثلاً: می‌خوای چهل کیلو کم کنی، یا تا پنجاه سالگی‌ات نیم میلیون دلار پس‌انداز کنی، یا حداقل هفته‌ای ده ساعت با بچه‌ها، کارهای جالب انجام بدی.

کدوم اهداف کوچیک‌تر و راحت‌تر هستن که اهدف بلندپروازانه رو بیشتر قابل دستیابی‌ می‌کنن؟ مثلاً، هفته‌ای سه بار ورزش کنی، یا ماهانه ۲۵ درصد حقوقت‌ رو پس‌انداز کنی، یا “هر شب دو ساعت با بچه‌ها وقت بگذرونی.

این‌ها رو بنویس؛ یه جا بچسبون که همیشه بتونی ببینیش و شروع کن به کار کردن.

 

 

گاهی شکست خوردن از موفقیت با ارزش‌تره و این عین یه سلاح مخفیه

بیا یه لحظه صادق باشیم. ما نمی‌تونیم درست تشخیص بدیم که چی ما رو خوشحال می‌کنه. نمی‌تونیم تشخیص بدیم که چی شدنیه و چی شدنی نیست. در پیش‌بینی‌کردن فداکاری‌هایی که می‌خوایم انجام بدیم، ناتوانیم. حتی نمی‌تونیم توانایی‌های خودمون رو دقیقاً تعیین کنیم. پس با خیال راحت می‌تونیم بگیم که در انتخاب اهدافی که واقعاً بهمون خدمت می‌کنه، ضعیف عمل می‌کنیم.

بعضی وقت‌ها اهدافمون خیلی بیشتر از ارزششون زحمت می‌برن. بعضی وقت‌ها اهدافی که فکر می‌کردیم شدنیه، نشدنی از آب درمی‌آد. بعضی وقت‌ها به رسیدن به اهدافمون نزدیک می‌شیم، اما می‌فهمیم اصلاً از اهدافمون لذت نمی‌بریم. به همین دلیل، بعضی وقت‌ها شکست‌خوردن در یه هدف، با ارزش‌تر از موفقیت در اونه؛ شکست بهمون یاد می‌ده که باید چی رو دنبال کنیم.

مارک مَنسن می‌گه: «من در رشددادن وب‌سایتم، بدجوری شکست خوردم. من به سردبیر مجله تبدیل شده بودم؛  بدون اینکه بفهمم از این کار متنفرم. هزاران خواننده‌ای رو که فقط برای خوندن نوشته‌های من به سایت سر می‌زدم، از خودم دور کردم. مدل کسب‌وکارم رو کاملاً تغییر دادم، بدون اینکه بفهمم به‌زودی مجبورم به درآمد تبلیغاتی وابسته بشم. پس از این کار دست کشیدم.»

اون میگه: «از همه اهداف بزرگم در اون سال دست کشیدم. همه نویسنده‌ها رو کنار گذاشتم. وب‌سایت رو به حالت وبلاگ برگردوندم و چند ماه بعد، انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده، دوباره شروع کردم. همه اهدافی که برای خودم تعیین کرده بودم، ترک کردم یا در اون‌ها شکست خوردم و به‌خاطر همین هم وضعیت خیلی بهتری داشتم.»

ارزش اهداف ما در چیزی نیست که به دست می‌آریم، در مسیریه که بهمون می‌ده. اهداف ما رو به‌سمت چیزی که در زندگی می‌خوایم هدایت می‌کنن و ما رو هل می‌دن تا به سمتش حرکت کنیم، اما اگه در راه بفهمیم که اصلاً اون هدف رو نمی‌خوایم، باید رهاش کنیم.

خیلی‌ها از این موضوع ناراحت می‌شن و احساس شکست می‌کنن. شکست طبیعیه؛ یه راه یادگیریه. بهتره زودتر شکست بخوری و هدف بهتری انتخاب کنی تا اینکه یه سال از زندگی‌ات رو صرف تعقیب چیزی کنی که دوست نداری.

مارک مَنسن می‌گه: «من هر سال، چهار یا پنج تا هدف برای خودم تعیین می‌کنم. بعد اون اهداف بزرگ سالانه رو به اهداف فصلی و ماهانه تقسیم می‌کنم. معمولاً تا وسط سال، نصف اهداف سالانه‌ام تغییر می‌کنن و تا آخر سال، حداقل یکی از اهداف رو رها می‌کنم؛ چون در راه می‌فهمم اون چیزی نیست که می‌خوام. حتی بعضی وقت‌ها بعد از چند ماه، اهداف کاملاً جدیدی پیدا می‌کنم.»

آدم‌هایی که در اهدافشون انعطاف‌پذیرن، خیلی بهتر از کسانی هستن که سرسختانه اهدافشون رو تعقیب می‌کنن؛ مخصوصاً وقتی اون اهداف جواب نمی‌دن. رهاکردن اهدافی که قابل دسترسی نیستن یا مفید نیستن، فواید زیادی داره؛ مثل استرس کمتر، احساس توانمندی بیشتر، مشکلات سلامتی کمتر، خواب بهتر، علائم افسردگی کمتر و احساسات مثبت‌تر.

یادت باشه، اهداف فقط نشونه‌هایی در ذهنت هستن. هیچ‌کس قرار نیست بهت نمره‌ای بده. اگه بهشون نرسی، هیچ‌کس تنبیه‌ات نمی‌کنه. اونا فقط به اندازه فوایدی که برای زندگی‌ات دارن ارزشمندن. پس اگه برات مفید نیستن، رهاشون کن.

حقیقت اینه که تا زمانی که امتحانشون نکنیم، نمی‌دونیم برامون مناسبن یا نه. اغلب نمی‌دونیم چی می‌خوایم، تا زمانی که به دستشون بیاریم یا سعی کنیم به دستشون بیاریم. اغلب نمی‌دونیم چی برامون ارزش داره، تا زمانی که سعی کنیم اون ارزش‌ها رو زندگی کنیم.

اهداف فقط آزمایش‌هایی هستن که بهمون کمک می‌کنن این چیزها رو امتحان کنیم. اگه در راه رسیدن به یه هدف، فهمیدیم که یه هدف به چیزی که می‌خوایم و ارزش‌هامون خدمت نمی‌کنه، هیچ خجالتی نداره که هدف رو رها کنیم و اهداف جدید پیدا کنیم.